روی قله ی کوه ایستاده بود.هرکسی شاخه گلی در دست داشت.
بعضی دو شاخه،تعدادی بیشتر، ولی هیچ دستی خالی از گل نبود.
همه شقایق...همه شقایق...
همه ازکوه بالا میرفتند و گلهایشان را تقدیمش میکردند.تقدیم به بانوی سبز پوش.
من هم رسیدم. تک گلم را تقدیم کردم.ولی با لبخندی آن را به من برگرداند.
کوه گلباران بود....گلباران.
همه شقایق ....همه شقایق....
.
.
.
.
.
.
و این خوابی بود که شب قبل از عملیاتشون دیدم.
و خدا تک پسرم رو به من برگردوند، در حالیکه همرزمانش شهید شدند.