loading...
ســــــــــــــلام
sjn بازدید : 72 پنجشنبه 1392/05/24 نظرات (0)
پشت سرش بودم. چند بارصداش کردم. متوجه نشد. دستم رو گذاشتم روی شونه اش. برگشت.نگاهم کرد. سلام کردم. لبخند زدم. ولی او

.
.
سفید شد
.
.
زرد شد
.
.
سرخ شد
.
.
سیاه شد
.
.
خلاصه رنگین کمانی شد برای خودش!

و کاملاً مشخص بود....که خیلی خجالت میکشد...و از حضورم شرمنده...بخاطر شمایل غریبش!..... و عجیبش!
وکاملاً مشخص بود ....که خیلی احساس کوچکی میکرد  .... بخاطر تیپ و قیافه ای که بهم زده بود.
.
.
از خلق خدا خجالت کشید؟!
در حالی که دست خدا همیشه بر روی شانه های اوست ..
 
و او شاید اصلاً وجودش را حس نکرد .. یا ..... چه رسد به شرمساری
 

دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟     مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
 
بود قدر تو افزون از ملائک                  تو قدر خود نمیدانی، چه حاصل؟
 
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 46
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 558
  • بازدید کلی : 18,648